به دنیا خوش اومدی ...

من آمده ام

سلام آقا کوچولو امروز خاله از سرکار رفتم ئنبال بیمه ماشین دایی ابوالفضل و بعد هم نیم ساعت خونه بودم و از اونجا رفتیم جایی که فهمیدیم جامون اونجا کنار شما خالیه و تندی با دایی کریم خودمون و به شما رسوندیم ! بازار شامی بود خونتون ! مهمون هم داشتید. دایی حسن اینا اونجا بودندو چهره بابات و مامانت مثل لبو سرخ و چشماشون خسته ! ولی هردو میگفتن ! نـــــــــــــــــــــــــه ! ما خوابمون نمیاد ! خلاصه اینکه بغلت کردم و کلی از حض کردم از دیدن صورت مثل ماهت و کمی شیر دوشی کردیم و بعد بابای مهربونت زحمت کشید و من و پسرم و رسوند. راستی ببخشید زودتر نیومدم. اینو واسه مامان زهرا هم اس کردم. با بچه کوچک خاله جون واقعا تو جای شلوغ سخته رفتن. ایشالله ...
22 دی 1392

سلام به روی ماهت

سلام آقا امیر علی خوبی پهلوون ؟ این صفت و بابایی ات مدام تکرار میکرد. دیدمت ومثل یه غذای خوشمزه نشستی تو دلم. چقدر ریزه میزه ای خاله ! عین ماه میمونی. از دیدنت خیلی خیلی خوشحال شدیم و از دست بزرگترا یه ریزه ناراحت. به همون اندازه که دنیای شما پاک و نازه ، دنیای ما بزرگترا شیله پیله و سیاست داره ! ایشالله شما بچه ها دیگه مثل ما نشید. مامانی اشرف هم یه قرمه سبزی خوشمزه درست کرده بود که همگی نوش جان کردیم . مامانتم خورد تا شیر بشه بره تو جون شما. خاله جون یه ذره تقلا کن تا شیر مامانی روون شه دیگه ! چقدر راحت طلبی فدات شم. هرچی هست من که خیلی دوست دارم بقیه هم که تو  صف فدایی هان. تو کی و بیشتر دوست داری ؟ ...
22 دی 1392

تولدت مبارک

سلام جوجه ریزه ی خاله بالاخره دنیا اومدی ! اونم وقتی که ما سفر بودیم و داشتیم تو حرم امام مهربانی ها واسه سلامتی تو و مامان گل ات دعا میکردیم. خوش اومدی خاله جون. دنیا بد جایی نیست ! باید با هم راه بیاید , اگه اذیتش نکنی , اونم کاری به کارت نداره ! خوش میگذرونی باهاش . انشالله ! خیلی خوشحالم از اومدنت. هنوز ندیدمت و دلم خیلی برات تنگه . آماده ی دیدار هستی قند عسل ؟ صبر کن ، دارم آماده میشم. تا چند دقیقه ی دیگه اونجام . روی ماهتم میبوسم فرشته کوچولو ی من .   ...
20 دی 1392

سالگرد

سلام سلام ستاره همچین پسری کی داره ؟ انقدر دلم برات تنگ شده ببخشید عزیز دلم که زودتر نیومدم برات بنویسم. ایشالله خودت بزرگ میشی ، داماد میشی ، بابا میشی بعد میفهمی خاله چقدر بچه داری سخته و آدم وقت کم میاره ! بعد میگی خاله دستت درد نکنه همون 4 خط رو هم نوشتی شاهکار کردی ! جونم واست بگه دیروز سالگرد مامان بزرگت بود ، همه رفتیم بهشت زهرا ! مامان زهرا شده عین کدو قلقله زن ! ماشالله خوب گردش کردی خاله جون . جات تنگ نیست ؟ خوش میگذره ؟ از آخرین فرصت ها استفاده کن که داره نزدیک اومدنت میشه ها ! خیلی دوست دارم زودتر ببینمت عسلم . بابا محمدرضا کلا سالگرد و یادش رفته بود و شب سالگرد یه صفایی به صورتش داده بود و از اون ور یه سبیل خیلی باحال و...
13 دی 1392

بازم دیر شد

سلام گل پسر خاله بازم اول از همه ببخشید که دیر اومدم بعدشم مامانیت و خاله زینب و ملیکا چند روز پیش اینجا بودند و واست از نزدیک خونه ما وسایل بهداشتی خریده بودند تازه مامانت یه لباس خیلی خوشگل هم واسه زن عمو خانمت خریده بود . دیروز هم زنگ زدم با مامانیت صحبت کردم و فهمیدم ایشون 2 ماه از مرخصی زایمانش و داره قبل از دنیا اومدن شما استفاده میکنه ! اگه میدونستم همچین کاری میخواد بکنه تمام سعی ام و میکردم تا منصرف شه ! من نمیدونم یعنی بعدش نمیخواد دیگه بره سر کار ؟ اگه بره شمای 4 ماهه رو کجا بذاره آخه خاله جون ؟ مگه بیای پیش خودم ! من که خیلی خوشحال میشم ولی فکر نکنم اون بابای خوش اخلاقت بذاره . مامانت میگفت همه ی وسایلت آماده است و کم کم می...
11 آذر 1392
1